حدود ساعت4 بعداز ظهر بود که به اتفاق دیگر برادران بسوی نقطه ی امید رزمندگان و امت حزب الله حرکت کردیم . در طول مسیر آنچه ذهنم را به خود مشغول داشت تصور و ترسیم لحظه دیدار با امام بود و بس . ساعت 9 صبح فردای آنروز در محدوده جماران از اتوبوس ها پیاده شدیم . ستون بچه های بسیج در خیابان موج می زد . و عمق عشق و علاقه شان و وجد و نشاط در چهره های نورانی شان جلوه گر بود . هوا کاملا ابری بود و گهگاهی هم برف شروع به باریدن می کرد . ولی با وجود بارش برف و هوای نسبتا سرد ، لبخند شادی و رضایت ، لحظه ای از چهره های بشاش این یاوران امام و عاشقان بی تاب جد بزرگوارش کنده نمی شد . هر چند عشق ملاقات با معشوق، عاشقان دلباخته اش را وسوسه به سبقت از یکدیگر می کرد و این موضوع ، مشکلاتی را بدنبال داشت ولی این همه ، در مقابل توفیق بزرگ دیدار خورشید جماران ناچیز و قابل تحمل بود . در حالیکه داخل حسینیه سرریز از عشق و انتظار بود انبوه رزمندگان که اکثرا درعملیات پیروزمند کربلای5 شرکت فعال داشتند همچون موج مرا به هر طرف می کشید و تمام سعی و کوششم در این میان این بود که روبروی صحنه و در ورودی بیت امام قرار بگیرم که تا حدودی موفق شدم. صدای تکبیر و صلوات بر محمد و آل محمد ، حسینیه را لرزاند و برای مشاهده این آیت بزرگ الهی همه ثانیه شماری می کردیم .
قلبم به شماره افتاده بود . گاهی صدای ضربان قلبم را می شنیدم . زمان به کندی می گذشت . گوئی تمام قدرت و توانم در چشمانم خلاصه شده بود گوئی این نور خدا را از پشت دیوار می دیدم و چندین بار ، لحظه های انتظار ورود امام را به صورت های گوناگون تصور می کردم . احساس خاصی داشتم . کم کم لحظه موعود فرا می رسید .درب کشوی به آرامی عقب کشیده شد . سکوت مطلق بر حسینیه حاکم شد و آرام آرام پرتو نور افشان چهره مبارک امام هویدا شد و به ناگاه حسینیه غرق در نور و صفا و نشاط شد و بوی عطر بر فضای حسینیه سایه افکند .
این همه شور و هیجان ، این همه عشق و علاقه ، این همه شادی و نشاط و وجود مبارک امام در مقابل دیدگان و طنین فریاد الله اکبر و صلوات بر محمد و آل محمد صحنه ای بود وصف نشدنی . و امام با قامتی استوار و چهره ای شاداب و مملو از محبت و مهربانی به آرامی به موج احساسات دلباختگانش با تکان دادن دست و نگاه های با نفوذ و پر معنی اش پاسخ می گفت . گوی که تمام این حوادث و این همه تبادل احساسات را به خواب می دیدیم . ولی این دقایق خیلی سریع گذشت و رزمندگان با دعای خیر به جانش و دادن شعار های آتشین که از اعماق قلبشان می جوشید امام را بدرقه کردند . ولی خاطره این ملاقات تا زنده هستم در خاطرم زنده و تازه است و تصویری را که از امام به چشم خود دیدم با هیچ عکس و پوستری اگر چه فیلمی بر صفحه تلویزیون باشد قابل قیاس نمی دانم .
والسلام
غلامرضا مزدستان